دیوونه بودم که به تو دل داده بودم

در دیوونه بودم که به تو دل داده بودم عکس نوشته های زیب همراه با مان را قرار دادیم که خیلی زب …
دیوونه بودم که به تو دل داده بودم
گاهی دلت میخواهد دنج ترین گوشه دنیا بنشینی و با خیال راحت دلتنگیها یت را پهن کنی و دوستت دارمها را فریاد بزنی برای کسی که قرار نیست هیچ وقت بفهمد دوستش داری…
مثل کبریت کشیدن در باد…
زندگی دشوار است…
من خلاف جهت آب شنا کردن را،مثل یک معجزه باور دارم…
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد…
هرچه باداباد!…
دلنشین! … ای غم دلواپسی ات بر کمرم
من از آنی که تو پنداشته ای خسته ترم
عمر من کمـــتر از آنست کــــه باور بکنم
که تـو یک روز بخــواهـی بروی از نظرم
راه برگشت کجا؟ لمس کن این فاجعه را
بی تو هرلحظه، پلی میشکند پشت سرم
باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم
که تو بالشکر چشمانت و…من یک نفرم!
دل به دریای جنون میدهی و می گذری
دل به دریای جنون می دهم و می گذرم
آه دیوانه ! ، تو آنــسوی جهان هم بروی
من به چشمان تو از پلک تو نزدیک ترم

دیوونه بودم که به تو دل داده بودم
من…
چون پروانه ای بیقرار…
حوالی دوست داشتنت نفس میکشم…!
عشق بازی میکنم….
اینجا….
حوالی داشتن تو…..
چقدر هوا برای زندگی خوب است…!

دیوونه بودم که به تو دل داده بودم
ساعت خانه ی ما
فصل نمی شناسد
تو که می آیی جلو می رود
تو که می روی ،می ایستد
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم
سفرت زخم غریبی به دل من زده است
تا نیایی ز سفر من که مداوا نشوم
التماس همه دنیا بکنم برگردی
کاش می شد نروی غرق تمنا نشوم
دل من چشم به راه و نگران می پرسد:
چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟
ای عسل چشم خدا پشت و پناهت اما
بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم…

دیوونه بودم که به تو دل داده بودم
میدانى؟
آدم هاى ساده
ساده هم عاشق می شوند
ساده صَبوری می کنند
ساده عشق می ورزَند
ساده می مانـَـنــد
امــا ساده هم از دست میروند